هنر و ...

آخرین مطالب
  • ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۶:۳۶ مرگ من ( دکلمه )
  • ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۳۶ طبیعت
  • ۲۹ دی ۹۲ ، ۰۱:۰۲ فراموش‌ کرده‌ بودم‌.....!
  • ۲۷ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۵ سنگ آتشین
  • ۲۶ دی ۹۲ ، ۰۰:۲۹ رنگ عشق ... !



  • ۵ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

    گفتند:
    چهل‌ شب‌ حیاط‌ خانه‌ات‌ را آب‌ و جارو کن. شب‌ چهلمین، خضر خواهد آمد.
    چهل‌ سال‌ خانه‌ام‌ را رُفتم‌ و روییدم‌ و خضر نیامد.
    زیرا فراموش‌ کرده‌ بودم‌ حیاط‌ خلوت‌ دلم‌ را جارو کنم.
    گفتند:
    چله‌نشینی‌ کن. چهل‌ شب‌ خودت‌ باش‌ و خدا و خلوت. شب‌ چهلمین‌ بر بام‌ آسمان‌ برخواهی‌ رفت و ...

    و من‌ چهل‌ سال‌ از چله‌ بزرگ‌ زمستان‌ تا چله‌ کوچک‌ تابستان‌ را به‌ چله‌ نشستم،
    اما هرگز بلندی‌ را بوی‌ نبردم.
    زیرا از یاد برده‌ بودم‌ که‌ خودم‌ را به‌ چهلستون‌ دنیا زنجیر کرده‌ام.

    گفتند:
    دلت‌ پرنیان‌ بهشتی‌ است. خدا عشق‌ را در آن‌ پیچیده‌ است.
    پرنیان‌ دلت‌ را واکن‌ تا بوی‌ بهشت‌ در زمین‌ پراکنده‌ شود.
    چنین‌ کردم، بوی‌ نفرت‌ عالم‌ را گرفت.
    و تازه‌ دانستم‌ بی‌آن‌ که‌ باخبر باشم، شیطان‌ از دلم‌ چهل‌ تکه‌ای‌ برای‌ خودش‌ دوخته‌ است.

    به‌ اینجا که‌ می‌رسم، ناامید می‌شوم،
    آن‌قدر که‌ می‌خواهم‌ همة‌ سرازیری‌ جهنم‌ را یکریز بدوم.
    اما فرشته‌ای‌ دستم‌ را می‌گیرد و می‌گوید:
    هنوز فرصت‌ هست، به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن.
    خدا چلچراغی‌ از آسمان‌ آویخته‌ است‌ که‌ هر چراغش‌ دلی‌ است.
    دلت‌ را روشن‌ کن. تا چلچراغ‌ خدا را بیفروزی. فرشته‌ شمعی‌ به‌ من‌ می‌دهد و می‌رود.
    راستی‌ امشب‌ به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن، ببین‌ چقدر دل‌ در چلچراغ‌ خدا روشن‌ است.
     
     
    zy7jw1gqp9imtjq72ppu.jpg (500×375)
    hadi __
    ۲۹ دی ۹۲ ، ۰۱:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    زمین عاشق شد و آتشفشان کرد و هزار هزار سنگ آتشین به هوا رفت.

     
     خدا یکی از آن هزار هزار سنگ آتشین را به من داد تا در سینه‌ام بگذارم و قلبم باشد.

    حالا هروقت که روحم یخ می کند، سنگ آتشینم سرد می شود و تنها سنگش باقی می ماند و هروقت که عاشقم، سنگ آتشینم گُر می گیرد و تنها آتش‌اش می‌ماند.
    مرا ببخش که روزی سنگم و روزی آتش.
    مرا ببخش که در سینه‌ام سنگی آتشین است.
     
    عرفان نظر آهاری
     
    hadi __
    ۲۷ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
    زنگ خورد
    ناظم صبح آمد سر صف
    توی برنامه ی صبحگاهی
    رو به خورشید گفت :
    باز هم
    دفتر مشق دیروز خط خورد
    و کتاب شب پیش را
    ماه
    با خودش برد

    آی خورشید !
    روی این آسمان
    روی تخته سیاه جهان
    با گچ نور بنویس :
    زیر این گنبد گرد و کور و کبود
    آدمی زاد هرگز
    دانش آموز خوبی نبود .

    عرفان نظرآهاری
     
    hadi __
    ۲۶ دی ۹۲ ، ۰۰:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
    فرشته‌ به‌ زمین‌ آمد و از دیدن‌ آن‌ همه‌ فرشته‌ بی‌بال‌ تعجب‌ کرد.

    او هر که‌ را که‌ می‌دید، به‌ یاد می‌آورد. زیرا او را قبلاً‌ در بهشت‌ دیده‌ بود.

    اما نفهمید چرااین‌ فرشته‌ها برای‌ پس‌ گرفتن‌ بال‌هایشان‌ به‌ بهشت‌ برنمی‌گردند.

    روزها گذشت‌ و با گذشت‌ هر روز فرشته‌ چیزی‌ را از یاد برد. و روزی‌ رسید که‌ فرشته‌ دیگر 

    چیزی‌ از آن‌ گذشته‌ دور و زیبا به‌ یاد نمی‌آورد؛ نه‌ بالش‌ را و نه‌ قولش‌ را.

    فرشته‌ فراموش‌ کرد. فرشته‌ در زمین‌ ماند.

    فرشته‌ هرگز به‌ بهشت‌ برنگشت.

     
    عرفان نظر آهاری
     
     
    hadi __
    ۲۶ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
    در و دیوار دنیا رنگی است.

    رنگ عشق. خدا جهان را رنگ کرده است.

    رنگ عشق؛ و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد.

    از هر طرف که بگذری، لباست به گوشه‌ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.

    اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛ شاد باش و بی پروا بگذر،

    که خدا کسی را دوستتر دارد که لباس‌اش رنگی‌تر است!

     
    عرفان نظر آهاری
     
    hadi __
    ۲۶ دی ۹۲ ، ۰۰:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر